فرشته های زمینی
درباره ی شهدا و جانبازان مرکز توانبخشی جانبازان امام خمینی مشهد مقدس
درباره وب

از ميــان مـــؤمنــان مــــردانـــی هستنــــد كـــه بــه آنـچـــه بــا خـــدا عـهـــد بسـتـنــد صــادقــانــه وفـــا كــردنــد بــرخــى ازآنــان بــه شهـــادت رسيــدنــد و بــرخــى از آنهـــا در انـتـظــارنــد و هـــرگــــز تغييــری در عهـــد و پيمـــان خــود نــداده انـد. سوره احزاب آیه 23 یادم باشد... خواندن این خاطره ها شاید جرقه ای باشد برای بهتر زندگی کردن. رفتار و زندگی شهدای ما، جاذبه های زیادی داشت؛ اما... اما بهترین جای زندگی شان شهادتشان بود. شهیدآوینی: حواسمان هست یانه؟؟ اگر"شهید"نشویم باید"بمیریم" راه سومی وجودندارد. پس برای یکدیگردعاکنیدتادر زمره شهیدان وگمنامان درآئیم... این وبلاگ که درباره ی جانبازان قطع نخاع مشهدی میباشد که از سایتهای خبری مختلف گرفته شده است و پیشکشی است به این بزرگواران که بنده در سهم خود در برابر حقی که این بزرگواران بر گردن ما دارند. خدایا ما راهم کربلایی کن... التماس دعای باران یاعلی38
نويسندگان
لينک دوستان
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان فرشته های زمینی و آدرس mardaneasmani38.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
برچسبها وب
لينک هاي مفيد
|
||||||
گفتگو با جانباز ۷۰ درصد انقلاب اسلامی، سید محمد علی کاشف الحسینی بمناسبت ایام الله دهه فحر |
||||||
گفتگو با جانباز انقلاب محمدعلی کاشف الحسینی به مناسبت دهه فجر
|
||||||
![]() گلولهای که میهمان ناخوانده قلبم شد
دهم دیماه ۱۳۵۷ بود که طلبه نوزده سالهای با مردم همراه شد و برعلیه رژیم در راهپیمایی شرکت کرد. سید محمد علی کاشف الحسینی جانباز ۷۰ درصدی است که در چهارراه شهدای مشهد بر اثر اصابت گلوله قطع نخاع شده است؛ پای صحبت ایشان با خاطرات انقلاب همراه میشویم.
پدر، عمو و اکثر خانواده ما روحانی بودند و من نیز راه آنان را ادامه دادم. نوزده ساله بودم و دانشجوی الهیات که همزمان دروس حوزه علمیه را میخواندم و تدریس (ادبیات، صرف، نحو و...) داشتم؛ ضمن اینکه جلسات قرآن را نیز اداره میکردم. صحبت همیشگی ما در جلسات دعوت به انقلاب بود؛ چنین مواردی باعث شده بود که چندین مرتبه و با بهانههای مختلف به دست ساواک دستگیر شوم.
همهی مسائل مذهبی ما در مسائل انقلابی خلاصه میشد، چون پای خون مردم در میان بود وعدهی بسیاری در شهرهای مختلف کشته شده بودند. از جمله سینما رکس آبادان، مسجد کرمان، راهپیمایی های قم، تظاهرات تهران و... چنین حوادثی منجر به بیداری وآگاهی مردم شده بود و بیش از همیشه در صحنهها حضور پیدا میکردند.
نحوه جانبازی
نهم دیماه اوج راهپیمایی ها علیه رژیم شکل گرفت که مردم جلوی استانداری برای تظاهرات جمع شدند؛ اما ارتشیها با نفربرها به صورت ستونی نظامی وارد جمعیت شدند و شروع به تیراندازی کردند، آن روز عده زیادی از همشهریهای ما شهید شدند. همان شب نیز مردم به خونخواهی شهدای ۹ دی سه نفر ارتشی را کشتند و جنازههایشان را در میدان شهدا جایی که مجسمه شاه خائن قرار داشت آویختند. ولی نیروهای ارتش جنازهها را داخل پادگان بردند و صبح روز بعد رژیم جهت تحریک سربازان به تیراندازی سوی مردم، جنازه ها را در صبحگاه به آن ها نشان داد و همان عاملی شد تا صبح دهم دیماه ۱۳۵۷ ارتشیها به شهر هجوم آورند و شروع به تیراندازی کنند.
![]() ارتشیها، خانهها و دیوار کوچهها، ماشینها، صف نفت، صف نانوایی و... را به رگبار بستند. همان روز بود که با عدهای از طلاب در راهپیمایی چهارراه شهدا شرکت کردم که درگیریهای بعدی پیش آمد. تیر (ژ ۳) بعد از اصابت به دیوار، طرف سینهام کمانه کرد و باعث قطع نخاع من شد. عده زیادی در یکشنبه خونین (یکشنبه سیاه) شهید شدند
روزهای نهم و دهم دی ماه ۵۷ را باید خونینترین روزهای مشهد نام برد.
مجروحین را به بیمارستان منتقل کردند؛ جو طوری بود که حتی هنگام ملاقاتی ما را برای ملاقات در جمع نمیآوردند و مجروحین را جایی پنهان میکردند تا از دید ساواک و نیروهای ارتشی که ضرب خوردهی مقاومتهای مردمی بودند پنهان باشند. چون ساواکیها قصد داشتند حتی مجروحین حادثهی یکشنبه خونین را روی تخت بیمارستان (قائم و امام رضا) بکشند. عدهای از مردم برای حفاظت از بیمارستان روزها و شبها کشیک میدادند تا این که سی و دو روز بعد امام خمینی (ره) وارد ایران شدند.
حدود صد روز در بیمارستان قائم بستری بودم، آن زمان کمیته امداد و بنیاد جانبازان نبود و ما به عنوان معلول انقلاب مطرح میشدیم؛ عدهای از خیرین زیر نظر آقای طبسی برای سرکشی به خانه ما میآمدند. یک سال بعد در تهران مکانی را تهیه کردند که معلولین انقلاب را از تمام کشور در آنجا نگهداری میکردند؛ عده زیادی ازجمله بازاریان، خانمهای خانه دار و ... بصورت افتخاری جهت انجام کارهای پرسنلی آنجا آمده بودند تا به معلولین انقلاب کمک کنند. بالاخره سال ۱۳۶۰ عنوان جانبازی به ما اعطا شد.
اگر خدا بخواهد
یادم میآید یک مرتبه دکتر بالای سرم آمد و پرسید: «میتوانی پایت رو بالا بیاور؟»
جواب دادم:«پایم حس ندارد.»
دکتر بی آنکه دلداریام دهد با صراحت گفت: «شما یک ماه دیگر بیشتر زنده نیستی، وصیتت رو بنویس.»
بعد از گذشت سه ماه دوباره همان دکتر را دیدم، گفتم: «آقای دکتر یک ماه شد من نمردم، ماه دوم هم گذشت و نمردم، آلان هم که ماه سوم هست.»
دکتر دوباره و بی آن که دلداریام دهد جواب داد: «شما شش ماه بیشتر عمر نمیکنی.»
بالاخره هفت سال گذشت؛ یک شب مخصوصاً جعبه شیرینی خریدم و به مطب آقای دکتر رفتم، گفتم: «آقای دکتر هفت سال گذشت و من نمردم!»
او متعجب سری تکان داد و گفت: «نمیدانم، انگار خداوند به شما توجه دارد.»
دکتر چند سال بعد فوت کرد و من پس از گذشت سی و شش سال با فشنگ (ژ ۳) که پشت قلبم مانده است به عنوان پر سابقه ترین جانباز قطع نخاع، باز هم از انقلاب میگویم؛ و این چیزی نیست جز لطف خدا و لطف خدا...
بهترین خاطرهام، حضور در جماران بود
![]() سال ۱۳۶۲ آسایشگاه ما در تهران نزدیک منزل (جماران) امام خمینی (ره) بود؛ روزها ساعت نه صبح با آمبولانس مرا به جماران میبردند و در منزل امام میگذاشتند. از میان حیاط دیدن امام (ره) که در بالای تراس برای سخنرانی حضور پیدا میکردند بهترین لحظاتی عمرم بود. ساعتها کنار ایشان مینشستم و امام خمینی (ره) هرروز گرمتر از روز قبل پذیرای من بودند.
یک روز وقتی امام متوجه شدند که من طلبه بودم با تحسین فرمودند: «در چه سطحی درس خواندید؟» وقتی جواب دادم، دوباره پرسیدند: «پس چرا عمامه بر سر نگذاشتی؟» گفتم: «روی چرخ سخت است لباس و عمامهام را جمع و جور کنم.» ایشان با مهربانی فرمودند: «شما جانباز انقلاب هستی، باید معمم باشی.»
آن وقت عمامه خودشان را آوردند و بادست مبارک بر سرم پیچاندند.
بیست ساعت فکر، چهار ساعت کار
خاطرهی دیگری که از امام خمینی (ره) دارم اینست که وقتی شهید رجایی بعد از بنی صدر کابینهاش را تشکیل داد؛ پس از چند ماه کابینهاش را خدمت امام آورد و گفت: «کابینه من کابینه زحمت است، کابینه تلاش است، دعا کنید کابینه موفق شود.»
آقای رجایی ادامه دادند: «کابینه من در شبانه روز بیست ساعت کارمی کند و چهار ساعت میخوابد...»
امام خمینی (ره) با لبخندی فرمودند: «شما گفتید کابینه در شبانه روز بیست ساعت کارمی کند و چهار ساعت میخوابد؟ ولی این کابینه کارساز و مناسب نیست...»
همهی حضار متعجب شده بودیم که امام خمینی (ره) ادامه داد: «کابینهای به درد مملکت میخورد که در شبانه روز بیست ساعت فکر کند و چهار ساعت کار کند.»
به راستی هم با توجه به حرف امام (ره) که ملکه ذهنم شد، اگر کارها با فکر انجام شود خیلی از مسائل حل میشود. همان حرف امام خمینی (ره) بود که مرا به تلاش و تفکر هرچه بیشتر رهنمود ساخت. امیدوارم جوانان نیز راه زندگی را با فکر انتخاب کنند.
فعالیتها
در نظرم بعد از جانبازی هیچ شغلی بهتر از تدریس و هیچ کاری بهتر از تحصیل نبود. شاگردانم به خانه ما که نزدیک حوزه بود میآمدند و من با اینکه روی تخت بودم به آنها درس میدادم.
بعد از جانبازی لیسانس را در رشته ادبیات عرب و کارشناسی ارشد را هم در رشتهی الهیات گرفتم.
سال 63،62 و 64 معاون فرهنگی بنیاد شهید استان خراسان بودم، البته سال ۱۳۶۳ به دنبال سخنرانی که درباره انقلاب داشتم، فرماندار مشهد از من دعوت کرد تا در فرمانداری فعالیتهایی در زمینه چاپ و نشر داشته باشم. سال ۱۳۷۸ نیز عضو شورای شهر مشهد شدم. چندین سال هم بازرس استاندار بودم؛ بالاخره پس از سی سال خدمت در فرمانداری و استانداری سال ۱۳۸۸ بازنشسته شدم
برای دیدن البوم تصاویر به این ادرس مراجعه کنید.کلیک کنید.
برگرفته از سایت جانبازان مشهد
|
نظرات شما عزیزان:
تاريخ : جمعه 29 آبان 1394برچسب:جانبازان مرکز توانبخشی امام خمینی مشهد مقدس,جانباز بزرگوار سید محمد علی کاشف الحسینی, | 21:10 | نويسنده : یه بنده ی خدا |
آخرین مطالب
پيوندهاي روزانه
آرشیو مطالب
لينک هاي مفيد
امکانات وب